a - احمد جان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

a

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟


تو که قطره بارانی بر پیراهنم


دکمه طلایی بر آستینم


کتاب کوچکی در دستانم


و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم


مردم از عطر لباسم می فهمند


که معشوقم تویی


از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای

 

از بازوی به خواب رفته ام می فهمند


که زیر سر تو بوده است...






تو که‌ هستی‌ ؟ اِی‌ زن‌


از کدام‌ کلاه‌ شعبده‌ بیرون‌ پریده ای‌ ؟


هر که‌ گفت‌ نامه‌ ای‌ از نامه‌های‌ عاشقانه ی‌ تو را دزدیده‌


دروغ‌ می‌گوید 


هر که‌ گفت‌ دست بندی‌ مطّلا را از صندوقت‌ به‌ یغما بُرده‌


دروغ‌ می‌گوید 


هر که‌ گفت‌ عطر تو را می‌شناسد


یا نشانی ات‌ را می‌داند ، دروغ‌ می‌گوید 


هرکه‌ گفت‌ شبی‌ را با تو در هُتلی‌


یا تماشاخانه‌ ای‌ سر کرده ‌، دروغ‌ می‌گوید 


دروغ‌ ! دروغ‌ ! دروغ‌

تو موزه ایی‌ هستی‌ که‌ در تمام‌ِ روزهای‌ هفته‌ تعطیل‌ است‌ 


تعطیل‌ برای‌ تمام‌ مَردان‌ِ جهان‌


در همه‌ی‌ روزهای‌ سال‌





تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 93/1/10 | 4:23 عصر | نویسنده : محمد | نظر

  • paper | فروش لینک | فروش بک لینک